پسر یکى از پیشوایان بزرگ وفات کرد، او را به خاک سپردند، سپس از او پرسیدند: ((بر صندوق گورش (در سنگ قبرش ) چه بنویسم ؟ ))
پیشوا فرمود: آیات قرآن مجید، داراى قداست و احترام شایان است . از این رو روا نیست که آن را بر سنگ قبر نوشت ، زیرا با گذشت زمان فرسوده شده و خلایق (از انسان و حیوان ) بر روى آن پا بگذارند و سگها بر روى آن ادرار کنند و بى احترامى خواهد شد. حال ناچار مى خواهید چیزى بنویسید این دو شعر را (که از زبان پسرم در درون قبر است ) بنویسد:
وه ! که هر گه که سبزه در بستان
|
بگذار اى دوست تا به وقت بهار
|
نصیحت پارسا به مولاى ستمگر |
پارسایى از کنار یکى از ثروتمندان گذر کرد، دید دست و پاى یکى از غلامانش را استوار بسته و مجازات مى کند. پارسا به ثروتمند گفت : ((اى جوان ! خداوند بزرگ غلامى همانند او را ذلیل فرمان تو کرد و تو را بر او چیره نمود، بنابراین در برابر نعمت خدا سپاسگزارى کن و آنقدر بر آن غلام ستم مکن ، مبادا در روز قیامت مقام او برتر از تو در نزد او شرمسار گردى . ))
این حکم و غرور و خشم تا چند؟
|
در روایت آمده : رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
(( بزرگترین حسرت روز قیامت آن است که غلام صالحى را به بهشت ببرند و مولاى بدکاران او را به دوزخ افکنند. (آن مولا، بسیار حسرت خواهد برد و غصه خواهد خورد. )
بر غلامى که طوع خدمت تو است
|
خشم بى حد مران و طیره مگیر
|
بنده آزاد و خواجه در زنجیر |
همسفر دلاور و جنگدیده بجوى |
یک سال از ((بلخ بامى )) به سفر مى رفتم . راه سفر امن نبود، زیرا رهزنان خونخوار در کمین مسافران و کاروانها بودند. جوانى به عنوان راهنما و نگهبان به همراه من حرکت کرد. این جوان انسانى نیرومند و درشت هیکل بود. براى دفاع با سپر، ورزیده بود. در تیراندازى و به کار بردن اسلحه مهارت داشت .زور و نیرویش در کمان کشى به اندازه پهلوان بود و ده پهلوان اگر هم زور مى شدند نمى توانستند پشتش را بر زمین آورند. ولى یک عیب داشت و آن اینکه با ناز و نعمت و خوشگذرانى بزرگ شده بود، جهان دیده و سفرکرده نبود، بلکه سایه پرورده بود، با صداى غرش طبل دلاوران آشنا نبود و برق شمشیر سوارکاران را ندیده بود.
به گردش نباریده باران تیر
|
اتفاقا من و این جوان پشت سر هم حرکت مى کردیم ، هر دیوار کهن و استوارى که سر راه ما قرار مى گرفت او با نیروى بازو، آن دیوار را بر زمین مى افکند و هر درخت تنومند و بزرگى که مى دید با زور سرپنجه خود، آن را ریشه کن مى نمود و با ناز و افتخار نمایى مى گفت :
پیل کو؟ تا کتف و بازوى گردان بیند
|
شیر کو؟ تا کف و سر پنجه مردان بیند
|
ما همچنان به راه ادامه مى دادیم ، ناگاه دو نفر رهزن از پشت سنگى سر برآوردند و قصد جنگ با ما نمودند، در دست یکى از آنها چوبى و در بغل دیگرى کلوخ کوبى بود.
به جوان گفتم : چرا درنگ مى کنى ؟ (اکنون هنگام زورآزمایى و دفاع است ).
بیار آنچه دارى ز مردى و زور
|
که دشمن به پاى خود آمد به گور
|
ولى دیدم تیر و کمان از دست جوان افتاده و لرزه بر اندام شده و خود را باخته است .
نه هر که موى شکافد به تیر جوشن خاى
|
بروز حمله جنگ آوران بداردپای |
کار به جایى رسید که چاره اى جر تسلیم نبود، همه باروبنه و اسلحه و لباسها را در اختیار آن دو رهزن قرار دادیم و با جان سالم از دست آنها رها شدیم .
به کارهاى گران مرد کاردیده فرست
|
که شیر شرزه در آرد به زیر خم کمند
|
جوان اگر چه قوى یال و پیلتن باشد
|
بجنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند
|
نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است
|
چنانکه مساءله شرع پیش دانشمند
|
(بنابراین بى گدار به آب نزن . در سفرهاى خطیر، قد بلند و هیکل به ظاهر تنومند تو را نفریبد، آن کس را همراه و نگهبان خود بگیر که جنگ دیده و کارآزموده است ، دل شیر و زهره نهنگ دارد. )