سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکایت های زیبا

 

دو شعر روى سنگ قبر

پسر یکى از پیشوایان بزرگ وفات کرد، او را به خاک سپردند، سپس از او پرسیدند: ((بر صندوق گورش (در سنگ قبرش ) چه بنویسم ؟ ))
پیشوا فرمود: آیات قرآن مجید، داراى قداست و احترام شایان است . از این رو روا نیست که آن را بر سنگ قبر نوشت ، زیرا با گذشت زمان فرسوده شده و خلایق (از انسان و حیوان ) بر روى آن پا بگذارند و سگها بر روى آن ادرار کنند و بى احترامى خواهد شد. حال ناچار مى خواهید چیزى بنویسید این دو شعر را (که از زبان پسرم در درون قبر است ) بنویسد:
وه ! که هر گه که سبزه در بستان
بدمیدى چو خوش شدى دل من
بگذار اى دوست تا به وقت بهار
سبزه بینى دمیده از گل من

 نصیحت پارسا به مولاى ستمگر
پارسایى از کنار یکى از ثروتمندان گذر کرد، دید دست و پاى یکى از غلامانش را استوار بسته و مجازات مى کند. پارسا به ثروتمند گفت : ((اى جوان ! خداوند بزرگ غلامى همانند او را ذلیل فرمان تو کرد و تو را بر او چیره نمود، بنابراین در برابر نعمت خدا سپاسگزارى کن و آنقدر بر آن غلام ستم مکن ، مبادا در روز قیامت مقام او برتر از تو در نزد او شرمسار گردى . ))
بر بنده مگیر خشم بسیار
جورش مکن و دلش میازار
او را توبه ده درم خریدى
آخر نه به قدرت آفریدى
این حکم و غرور و خشم تا چند؟
هست از تو بزرگتر خداوند
اى خواجه ارسلان و آغوش
فرمانده خود  مکن فراموش
در روایت آمده : رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: (( بزرگترین حسرت روز قیامت آن است که غلام صالحى را به بهشت ببرند و مولاى بدکاران او را به دوزخ افکنند. (آن مولا، بسیار حسرت خواهد برد و غصه خواهد خورد. )
بر غلامى که طوع  خدمت تو است
خشم بى حد مران و طیره  مگیر
که فضیحت بود که به شمار
بنده آزاد و خواجه در زنجیر
 همسفر دلاور و جنگدیده بجوى
یک سال از ((بلخ بامى ))  به سفر مى رفتم . راه سفر امن نبود، زیرا رهزنان خونخوار در کمین مسافران و کاروانها بودند. جوانى به عنوان راهنما و نگهبان به همراه من حرکت کرد. این جوان انسانى نیرومند و درشت هیکل بود. براى دفاع با سپر، ورزیده بود. در تیراندازى و به کار بردن اسلحه مهارت داشت .زور و نیرویش در کمان کشى به اندازه پهلوان بود و ده پهلوان اگر هم زور مى شدند نمى توانستند پشتش را بر زمین آورند. ولى یک عیب داشت و آن اینکه با ناز و نعمت و خوشگذرانى بزرگ شده بود، جهان دیده و سفرکرده نبود، بلکه سایه پرورده بود، با صداى غرش طبل دلاوران آشنا نبود و برق شمشیر سوارکاران را ندیده بود.
نیفتاده بر دست دشمن اسیر
به گردش نباریده باران تیر
اتفاقا من و این جوان پشت سر هم حرکت مى کردیم ، هر دیوار کهن و استوارى که سر راه ما قرار مى گرفت او با نیروى بازو، آن دیوار را بر زمین مى افکند و هر درخت تنومند و بزرگى که مى دید با زور سرپنجه خود، آن را ریشه کن مى نمود و با ناز و افتخار نمایى مى گفت :
پیل کو؟ تا کتف و بازوى گردان بیند
شیر کو؟ تا کف و سر پنجه مردان بیند
ما همچنان به راه ادامه مى دادیم ، ناگاه دو نفر رهزن از پشت سنگى سر برآوردند و قصد جنگ با ما نمودند، در دست یکى از آنها چوبى و در بغل دیگرى کلوخ کوبى بود.
به جوان گفتم : چرا درنگ مى کنى ؟ (اکنون هنگام زورآزمایى و دفاع است ).
بیار آنچه دارى ز مردى و زور
که دشمن به پاى خود آمد به گور
ولى دیدم تیر و کمان از دست جوان افتاده و لرزه بر اندام شده و خود را باخته است .
نه هر که موى شکافد به تیر جوشن خاى
بروز حمله جنگ آوران بداردپای
کار به جایى رسید که چاره اى جر تسلیم نبود، همه باروبنه و اسلحه و لباسها را در اختیار آن دو رهزن قرار دادیم و با جان سالم از دست آنها رها شدیم .
به کارهاى گران مرد کاردیده فرست
که شیر شرزه در آرد به زیر خم کمند
جوان اگر چه قوى یال و پیلتن باشد
بجنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند
نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است
چنانکه مساءله شرع پیش دانشمند
(بنابراین بى گدار به آب نزن . در سفرهاى خطیر، قد بلند و هیکل به ظاهر تنومند تو را نفریبد، آن کس را همراه و نگهبان خود بگیر که جنگ دیده و کارآزموده است ، دل شیر و زهره نهنگ دارد. )

+ نوشته شـــده در جمعه 90/10/9ساعــت 1:49 عصر تــوسط عباس قادری | نظر