ای آشنای غریب زمونه...
و چشمانت رازِ آتش است.
و عشقت پیروزیِ آدمیست
هنگامی که به جنگِ تقدیر میشتابد.
و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریزِ از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکیِ آسمان را متهم میکند.
+ نوشته شـــده در سه شنبه 91/1/29ساعــت 8:30 عصر تــوسط عباس قادری |
نظر